آموزش و پرورش شناختی؛ آموزش در خدمت زندگی
از گذشته نه چندان دور، آموزش و پرورش ما به صورت آموزش و پرورش رفتاری بوده است و در آن براساس خط تولید به دانش آموزان نگاه شده است، به گونه ای که در این رویکرد به افراد به شکل یک سیستم مبتنی بر محرک و پاسخ، ورودی و خروجی ، مشابه یک سیستم کارخانه برخورد شده است.
در این سیستم، ابتدا یک سری سرفصل ها و کتب درسی بدون توجه به استعداد و مهارت های هر فرد در مقاطع مختلف تحصیلی مشخص شده و همه دانش آموزان بر اساس آن سنجیده می شوند، در صورتی که در آموزش و پرورش شناختی که اکنون کم و بیش در بسیاری از کشورها به کار گرفته شده است، هدف اصلی به واقع تفاوت های فردی، پرورش و شکوفا کردن توانایی های درونی افراد است.
در حال حاضر، در کشور ما رویکرد شناختی با درصد کمی در مقطع ابتدایی در حال پیاده سازی است، در حالی که باید به تمامی بخش های آموزش و پرورش تسری داده شود.
ریشه فلسفی آموزش و پرورش شناختی به دیدگاهی برمی گردد که به جای تأکید بر سهم بردن از دانش، توسعه توانایی تفکر نظام مند را هدف تربیت میداند. به عبارت دیگر، آموزش و پرورش شـــناختی عبـارت است از راهبرد یــاددهی-یـادگیری که هدف اساسی آن رشد و تقویت فرایندهای نظام مند درک و دریافت، تفکر، یادگیری و حل مساله است.
در این راستا اولویت پرورش تفکر نظام مند به منزله هدف اساسی تربیت، باور به وجود کارکردها یا عملگرهای شناختی به عنوان ابزار یادگیری، تأکید بر فرایند تفکر و یادگیری به جای محتوا و ورود فرایندهای شناخت و تفکر به سرتاسر برنامه های درسی، محیط و شرایط یادگیری و زندگی روزمره از جمله ویژگی های آموزش و پروش شناختی است.
البته برای پژوهش در حوزه آموزش و پرورش شناختی نیاز به ایده هایی است که تولید ابزارهای یادگیری، طراحی شیوه های آموزش تفکر نظام مند، تحلیل رویداد یاددهی- یادگیری از منظر علوم شناختی، مطالعه شیوه های توسعه فرایندهای شناختی در برنامه های درسی و امکان سنجی توسعه مهارت های شناختی در هر یک از موضوعات درسی در این زمینه یاریگر می تواند باشد.
بهسازی یادگیری از طریق توسعه تواناییهای شناختی
از منظر علوم شناختی برای تحقق یادگیری باید به فعال ساختن فرایندهای شناختی مبادرت کرد که این فرایندها عبارتند از فرایندهای مفهومی، فرایندهای تحلیلی و فرایندهای اجتماعی- فرایندهایی که میتوانند یادگیری را پوشش دهند و هر کدام نیز دارای مؤلفههایی هستند. تمامی این فرایندهای شناختی باید به نحو منطقی و منسجمی به موضوعات یادگیری پیوند بخورند، زیرا یادگیری حاصل بهبود و پیشرفت فرد در این فرایندهای شناختی است.
در واقع، یادگیری در تمام زندگی آن قدر که به معنی بهبود تواناییهای فرد در این قابلیتهای شناختی است به معنی فراگیری مداوم دانش نیست. اما، درهم تنیدن این فرایند به موضوعات درسی نیازمند آن است که این موضوعات، همان موضوعات زندگی و مرتبط با اهداف واقعی زندگی باشد.
رویکرد شناختی به خصوص بحث های تربیتی آن، به جنس ذهن و مغز می پردازد و این که روی ظرفیت ذهن چطور می توانیم کار کنیم، چطور مغز می تواند برخی چیزها را در خود نگه دارد و برخی را نیز بیرون اندازد.
توانایی های شناختی در واقع به آن توانایی های اصلی مغز بر می گردد، یعنی مواردی مثل توجه و ادراک، که در سطح پایین تری قرار دارد، حوزه هایی مثل حافظه که در سطوح میانی و مواردی همچون حل مسئله، استقلال و هوش که در سطوح بالاتر قرار می گیرد، در آموزش و پرورش شناختی در واقع هدف این نیست که افراد را الزاما به یک نقطه از پیش تعیین شده برسانیم بلکه با توجه به مفهوم تفاوت های فردی، هدف اصلی این است که توانایی های درونی فرد پرورش پیدا کند و شکوفا شود و بتواند از آن حداکثر استفاده را داشته باشد و آنچه یاد می گیرد تبدیل به یک دانش عمیق شود.
بنابراین در آموزش و پرورش شناختی، مسیر یادگیری تا حد زیادی یک مسیر شخصی سازی شده و فردی است و طبیعتا ارزشیابی ها نیز در این مسیر خواهد بود و طرح درس ها در کلاس به این سمت می رود که تا حد امکان فردی شود و این تفاوت ها در نظر گرفته شود.
نکته اصلی نیز همین است؛ ما چون نگاهمان به دنیای درون ذهن فرد است و آنچه فرد یاد می گیرد، می تواند از آنچه ما می گوییم متفاوت باشد، بنابراین طبیعتا باید به تفاوت ذهن توجه داشته باشیم و یک نقطه افتراق جدی آموزش و پرورش شناختی با روش دستورالعمل گرا و روش رفتارگرا این است که به این تفاوت ها توجه می کند و در همه ابعاد، خودش را نشان می دهد.
اهمیت علوم شناختی در تدریس و تربیت
بدون شناخت ذهن و مغز، مانند این است که شما بدون این که هیچ تصویر و مفهومی از 'دست' داشته باشید، بخواهید برای آن 'دستکش' تهیه کنید؛ قرار است در آموزش، فرصت هایی را ایجاد کنیم که برای رشد و توسعه شخصی بچه ها تدارک دیده شده باشند و این تدارک باید مبتنی بر طرحی باشد که از دنیای ذهن و مغز وجود دارد؛ بنابراین در هر آموزش شناختی عمدتا دو مفهموم اساسی و بنیادی داریم که باید به آن بپردازیم .
یک مفهوم کلیدی، مربوط به یادگیرنده است و به عبارت دیگر، فهم این است که انسان چگونه یاد می گیرد؛ می دانیم که یادگیری، یکی از عالی ترین کارهایی است که ذهن و مغز ما انجام می دهد، زیرا در فرآیند یادگیری، تقریبا کل مغز درگیر است .
یکی از مشکلات در سیستم های یادگیری دنیا، تغییر دادن و جابجا کردن مفهوم یادگیری نزد دست اندرکاران است، در ساده ترین شکل، اگر یک متن را دراختیار من قرار دهید و من آن را بخوانم و بعد چند سوال را درباره آن به من بدهید و بتوانم به سوالات شما پاسخ دهم، شما تایید می کنید که من این مطلب را یاد گرفته ام در صورتی که یادگیری فراتر و متفاوت است. اگر به مفهوم نخست پی ببریم می توانیم راجع به مفهوم دوم هم صحبت کنیم مبنی بر این که مغز چگونه یاد می دهد و به عبارت دیگر، برای اینکه معلم بتواند وظیفه معلمی خود را به درستی انجام دهد باید از چه توانایی های شناختی برخوردار باشد.
یک معلم وقتی وارد کلاس می شود در دو سطح به شناخت و آگاهی نیاز دارد، یک سطح مربوط به دانش آموزان می شود و یک سطح هم مربوط به شناخت حالات خود اوست که در دنیای ذهن خودش چه می گذرد؛ بنابراین اگر فردی وارد جمع ما شود و بلافاصله شروع به توضیح دادن کند، چون از دنیای ذهن و حالات ذهنی، نیازها، علائق و تجربیات ما بی خبر است، عملا کار تدریس انجام نمی دهد و بر این اساس تربیت معلمان حرفه ای و توانمند به لحاظ شناختی اهمیت دارد.
عمق یادگیری، از مباحث آموزش شناختی
یادگیری می تواند در سطحی ترین شکل خود، صرفا براساس یکی از مولفه های شناختی اتفاق بیافتد و آن مولفه 'حافظه ' است. حافظه، یکی از مهم ترین کارکردهای شناختی است که می تواند تنها یک سامانه یادگیری تلقی شود و سه مولفه شامل 'درون داد' ،'فرآیند' و 'برون داد' دارد به این معنی که شما چیزهایی را درون آن می ریزید، که آن را می گیرد، پردازش و سپس ذخیره می کند و هرگاه شما خواستید آن را به شما منعکس می کند؛ ولی در نگاه شناختی، تمایز اصلی در این است که بتوانیم بقیه سامانه های شناختی مان مثل 'تفکر'، 'حل مساله' ، 'برنامه ریزی' و 'خلاقیت' را درگیر کنیم .
وقتی شما مسیر یادگیری را در دیگر سامانه های ذهنی مغز می چرخانید و به آن عمق می بخشید، یعنی جایی که ادراک اتفاق می افتد، مقایسه و مقابله و تجزیه و تحلیل اتفاق می افتد و افراد در مواجهه با ادعاها تا زمانی که استدلال نکنند، آن را نمی پذیرند و در جست و جوی شواهد بیشتر برمی آیند تا بفهمند آنچه مطرح می شود درست است یا نیست، خواهید دید که ماجرای یادگیری با چیزی که الان روی می دهد، کاملا متفاوت است.
از اولین علائم آموزش شناختی، راهبردهای عمیق کردن یادگیری از طریق پیوند با دیگر مولفه های تفکری است که در ذهن و ضمیر انسان وجود دارد.
ویژگی گروه های دخیل در آموزش و پرورش شناختی/ والدین، معلمان و دانش آموزان
تصور اولیا از فراهم کردن فرصت تربیتی برای فرزندان این است که آنها علاوه بر حضور در مدرسه، بعد از ظهرها نیز در کلاس های کمک درسی مختلف شرکت کنند و والدین صرفا مشغول خدمت رسانی برای جابه جا کردن آنها از کلاس های مختلف باشند.
این تفکر باید در اولیا تغییر کند، آنها باید بدانند که ما فرزندان را به دنیا نمی آوریم که کشان کشان از این کلاس به آن کلاس ببریم، بچه ها به دنیا آمده اند که زندگی کنند و والدین باید با خود فکر کنند آیا توانسته اند فرصت زندگی کردن را برای آنها فراهم کنند.
والدین اولین و تاثیرگذارترین گروه برای تغییر آموزش و پرورش از رویکرد کنونی به آموزش و پرورش شناختی هستند، و در کنار آنها کتاب درسی و معلم تاثیرگذار هستند.
تا زمانی که مطالبات جامعه از آموزش تغییر نکند، وضعیت آموزش در هیچ کشوری تغییر نمی کند، بنابراین تغییر مطالبات مردم به عهده آموزش و پرورش نیست و واقعا نمی تواند از عهده آن برآید، مطالعات نیز نشان می دهد در کشورهایی که آموزش توسعه یافته دارند، مطالبات دقیق مردم از آموزش و پرورش مشخص شده است.
در مورد نقش معلمان در آموزش و پرورش شناختی نیز، ما به معلمان یادگیرنده نیاز داریم؛ گزارش ها نشان داده است که یک معلم ژاپنی در طول سال تحصیلی، چیزی حدود 100 جلد کتاب می خواند، اما معلمان و استادان ما در طول سال تحصیلی تعداد محدودی کتاب می خوانند.
تلخابی بیان کرد: اولین و مهمترین خصوصیت معلم در آموزش و پرورش شناختی این است که به بچه ها نشان دهد که خود یک یادگیرنده دائمی است و دائما می خواند و یاد می گیرد، ما به چنین معلمانی نیاز داریم.
در این آموزش و پرورش آدم های خود یادگیرنده، خود ارزیاب،خود راه بر، کسانی که می دانند دنبال چه هستند و برای به دست آوردن آن چه کارهایی باید انجام دهند، تربیت می شوند؛ در این صورت نقش معلمان زمینه سازی و زمینه چینی برای تحقق آن انگیزه ها و انتظاراتی است که بچه ها از زندگی شان دارند.
باید دانش آموزان را از اسارت آزمون ها و معیارهای هنجاری که آدم ها را با هم مقایسه می کند، رها کنیم.
اگر این اتفاق در این سه ضلع مثلث والدین، دانش آموزان و معلمان بیفتد، می توان گفت که معیارهایی از جنس آموزش شناختی در کشور می تواند محقق شود.
در اصل در آموزش و پرورش شناختی معلم ها، دانش آموزان و والدین به رشد عقلانی، رشد فکر، تفکر و عقل ورزی اولویت می دهند، و اولویت دادن به نگرش نسبت به دانش، توجه به رابطه زبان و تفکر، توجه به باورها ( یکی از چیزهایی که بر باورها اثر می گذارد کلمه و زبان است ) تقویت واژه های مثبت اعم از انصاف ، ایثارگری، و گذشت صورت می گیرد.
در رویکرد شناختی دو مسئله یکی نگرش همه جانبه و دیگری نگرش طیفی مهم است، وقتی بحث آموزش و پرورش در خصوص بچه ها مطرح می شود، گفته می شود به توانایی های مختلفشان نگاه شود و همه جانبه باشد و بعد هم توانایی ها همه در یک طیف دیده شود، پس قبول و رد و درست و غلط را باید کنار بگذاریم و ببینیم در این طیف چگونه حرکت می کنند.
ضرورت های آموزش و پرورش شناختی
در آموزش و پرورش شناختی باید نگرشمان را همه جانبه کنیم و در همه ابعاد و جوانب جامعه آن را ببینیم و افراد مختلف که درگیر آن هستند باید با هم هماهنگ باشند، متاسفانه در کشورمان با این روش فاصله داریم، هنوز اولیا با این روش توجیه نیستند و با نگرشی که باید به این مفاهیم داشته باشیم، فاصله داریم؛ در کلینیک های روانشناسی متاسفانه دانش آموزان را بدون در نظر گرفتن نگرش و مهارت، به سمت رشته هایی به ضرب شرکت در آزمون ها و گرفتن معلم خصوصی سوق می دهند.
برای دستیابی به آموزش و پرورش شناختی باید نگاه همه جانبه داشته باشیم، اگر بچه ها در آموزش و پرورش شناختی حضور پیدا می کنند، باید تربیت پدر و مادر نیز با آموزش و پرورش شناختی هماهنگی داشته باشد؛ اگر در آموزش و پرورش از علوم شناختی صحبت می شود، باید در خانه نیز رویکرد بر تغییر نگرش به شناختی باشد و نباید رویکرد رفتاری باشد.
در بسیاری از مدارس اگر بخواهیم رویکرد شناختی را مطرح و در قالب پروژه ای در مدارس انجام دهیم، بسیاری از اولیا با آن مخالفت می کنند، طبیعتا این تغییر در آموزش و پرورش، قدم به قدم انجام خواهد شد و نمی توان گفت که یک روزه همه چیز شناختی می شود؛ این تغییر نگرش است که باید اتفاق بیفتد، استفاده از تجربیات کشورها نیز می تواند یکی از گام های مثبت در این مسیر باشد.
تقویت توانایی های شناختی، هدف آموزش و پرورش شناختی
رویکرد شناختی به خصوص بحث های تربیتی آن، به جنس ذهن و مغز می پردازد و این که روی ظرفیت ذهن چطور می توانیم کار کنیم، چطور مغز می تواند برخی چیزها را در خود نگه دارد و برخی را نیز بیرون اندازد.
توانایی های شناختی در واقع به آن توانایی های اصلی مغز بر می گردد، یعنی مواردی مثل توجه و ادراک، که در سطح پایین تری قرار دارد، حوزه هایی مثل حافظه که در سطوح میانی و مواردی همچون حل مسئله، استقلال و هوش که در سطوح بالاتر قرار می گیرد، در آموزش و پرورش شناختی در واقع هدف این نیست که افراد را الزاما به یک نقطه از پیش تعیین شده برسانیم بلکه با توجه به مفهوم تفاوت های فردی، هدف اصلی این است که توانایی های درونی فرد پرورش پیدا کند و شکوفا شود و بتواند از آن حداکثر استفاده را داشته باشد و آنچه یاد می گیرد تبدیل به یک دانش عمیق شود.
بنابراین در آموزش و پرورش شناختی، مسیر یادگیری تا حد زیادی یک مسیر شخصی سازی شده و فردی است و طبیعتا ارزشیابی ها نیز در این مسیر خواهد بود و طرح درس ها در کلاس به این سمت می رود که تا حد امکان فردی شود و این تفاوت ها در نظر گرفته شود.
نکته اصلی نیز همین است؛ ما چون نگاهمان به دنیای درون ذهن فرد است و آنچه فرد یاد می گیرد، می تواند از آنچه ما می گوییم متفاوت باشد، بنابراین طبیعتا باید به تفاوت ذهن توجه داشته باشیم و یک نقطه افتراق جدی آموزش و پرورش شناختی با روش دستورالعمل گرا و روش رفتارگرا این است که به این تفاوت ها توجه می کند و در همه ابعاد، خودش را نشان می دهد.
اخلاق در آموزش و پرورش شناختی
یکی از گزاره های مهم در رویکرد شناختی و آنچه برای بحث های تربیتی دنبال می کنیم، این است که رشد اخلاقی، تابعی از رشد عقلانی است؛ این که چه کسی بیشتر اخلاقی عمل می کند، کسی که بر اساس رشد عقلانی عمل کرده باشد، و رشد عقلانی همان رویکرد شناختی است .
رویکرد شناختی در بحث های تربیتی و یادگیری عمدتا به دنبال آن است که رویکردی مشترک با حیوان نباشد و بتواند خود را متمایز کند. در بحث های تربیتی، قدرت شناخت و عقلانیت نقطه عطف این تفاوت است.
در آموزش و پرورش شناختی، شناخت بالقوه دانش آموزان مهم است و کمک کردن به آن برای بالفعل شدن است؛ یکی از مواردی که در آموزش و پرورش شناختی مطرح و دنبال می شود، شناخت استعدادها و شناخت توانایی ها است.
در مدارس شناختی این امر دنبال می شود که یک مفهوم از چند طریق آموزش داده شود، چرا که هر فرد از طریقی یاد می گیرد، اگر برنامه های درسی ما به صورتی باشد که روش های مختلفی برای تدریس داشته باشیم، هر کدام با توجه به پازل ذهنی خودشان، پازل مناسب روش تدریس را می یابند و پازل ذهنی تنظیم می شود و یادگیری اتفاق می افتد.
آموزش و پرورش شناختی برخلاف آموزش وپرورش رفتارگرانه که با تنبیه و تشویق همراه است و آن را دنبال می کند و اولویت را دانش، مهارت و نگرش می داند، اولویت را از نگرش شروع کرده و بعد مهارت و دانش را مد نظر قرار می دهد ، یکی از کارهایی که می تواند نگرش را بالا ببرد همین توجه به تفاوت های فردی است.
این امر در تربیت دینی هم بسیار اهمیت دارد، به طوری که اصرار داریم اگر در ابتدا کاری کنیم که فرزندانمان از احکام دینی خوششان بیاید و بعد شروع به کار کردن کنند، خودشان خود به خود احکام را دنبال کرده و یاد می گیرند.