آنچه که در مدارس رایج متداول است، سعی در جداسازی دانشآموزان کم توان، عادی و پرتوان جسمی، روحی و هوشی از یکدیگر در مدارس مجزا، و اختصاص برنامه درسی جداگانه برای هر کدام از آنها است. ظاهرا تدبیر مذکور منطقی به نظر میرسد. اما مسئلهای که در اینجا رخ مینماید، مشکل جامعهپذیری دانشآموزان است. در جامعه افراد کم توان، عادی و پرتوان، از یکدیگر جدا نیستند. آنها در یک جامعه و در یک محیط زندگی میکنند. آیا افراد کم هوش، عادی و باهوش، از فروشگاههای مختلف مخصوص به خود خرید میکنند؟ سوار وسائل نقلیه عمومی، متفاوتی میشوند؟ خدمات خود را به جامعه به شکل متفاوتی ارائه میکنند؟ …. بدیهی است که پاسخ منفی است. پس چرا آنها باید در محل متفاوتی یاد بگیرند؟ اگر یکی از مهمترین رسالتهای آموزش و پرورش، فراهم سازی بستر جامعهپذیری دانشآموزان است، آنها باید در مدرسه با نمونه واقعی از تعامل افراد کم توان، عادی و پرتوان جسمی، روحی و هوشی مواجه شوند. آنها باید یاد بگیرند، چگونه در کنار هم زندگی کنند، در مشکلات هم شریک باشند، همدیگر را یاری نمایند، و توانائیها و ناتوانائیهای یکدیگر را درک کنند. آنها باید درک کنندکه هر کدام از آنها در زمینهای کمتر از برخی دیگر از دوستانشان توان دارند، و در زمینههای دیگر بیشتر. و آنها باید درک کنند که برایند توانائیهای افراد معلول و کم توان، اغلب بیش از توانائیهای افراد عادی است.
اما مشکل اساسی در همراه ساختن این گروههای با توانمندی متفاوت، در فشار برنامه درسی است. مشکل از آنجا ناشی میشود که برنامه درسی در شکل متداول آن، سازوکاری یکسان وکلیشه شده را برای همه افراد یک کلاس تجویز میکند. به همین دلیل همه افراد یک کلاس باید یک مسیر را، با یک سرعت، برای دستیابی به یک هدف، دنبال کنند. آنها به هم در طی این مسیر زنجیر میشوند. و آنکه توان زیادتری دارد، از حرکت به اندازه توانائی خود باز می ماند، و آنکه توان کمتری دارد، به زور و با فشار برای همراهی با همکلاسیهای خود بر زمین کشیده میشود.
اما در مدرسه فراگیر، برنامه درسی به صورت ویژهگرا، این امکان را فراهم میکند که هر کس در کلاس به اندازه خود یاد بگیرد. اولا محیط کلاسهای درس، نحوه اداره و اجرای کلاس، و واگذاری بخش عمده زمان مدرسه به خود دانشآموزان در انجام کارها و فعالیتهای خودشان، این امکان را فراهم میآورد که در هر روز، یک دانشآموز بتواند چند برابر دانشآموز دیگر یاد بگیرد؛ و یاد گرفتن چند برابر او، و کمتر یادگرفتن دانشآموز دیگر نیز، مخل کلاس و مدرسه نیست. ثانیا، ارزشیابی و مقایسه هر دانشآموز با خودش، و توجه به رشد و تغییر او نسبت به قبل خود و آنچه که میتواند و مطلوب است که در آینده داشته باشد، به جای مقایسه او با دیگران، جلوی تحقیرها و فشارهای محیط را بر دانشآموزان کم توان میگیرد، و به آنها اجازه میدهد با آرامش خاطر و بدون ترس، به اندازه توان خود حرکت نماید. و ثالثا، ویژه گرائی برنامه درسی و تنظیم برنامه درسی، طبق توان هر دانشآموز، این امکان را فراهم میآورد که هر دانشآموز را در شرایط مناسب، متناسب با استعدادها، علائق و توانمندیهای خود او مورد تعلیم و تربیت قرار داد. این ویژهگرائی، تفاوت فعالیتهای دانشآموزان مختلف را در محیط آموزشی فراهم میآورد؛ و به آنها اجازه میدهد که هر کدام با استفاده از ابزارها و تمهیدات آموزشی فراهم شده، برنامه درسی خاص خود را در دستورکار داشته باشد.
علاوه بر آن، تمهیدات، یاری و توجه خاصی که دانشآموزان کم توان، در مواردی نظیر مشاوره، توانبخشی، و امکانات فیزیکی محیط، به آنها نیازدارند، در مدرسه پیشبینی شده است.
بر اساس همین رویکرد و بستر تمهید شده است که در مدرسه فراگیر، کمتوان و پرتوان، در کنار هم به خوبی تحصیل کرده، و هر یک در حد توانائیهای خود، مسیر آموزشی را با آرامش دنبال میکنند.